5:47 بعد از ظهر
تو اگر دلگيري، لحظه اي چشم ببند،
اندكي اشك بريز، و بخوان نام مرا،
به تو من نزديكم، نام من يزدان است،
لقبم ايزد پاك، تو مرا زمزمه كن،
خواهم آمد سويت، بي صدا يادم كن،
يا كه فريادم كن، كه منم منتظر فريادت
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم.... از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم.... تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم.... شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم... . از لطفی که داشتید بسیار متشکرم
نظرات شما عزیزان: